بهترین دوست...
ܢܚߊܝࡅ࡙ࡅ߭ߊ
1402/12/27 23:33
کلاس پنجم که بودم یکی از همکلاسیام بهم پیام داد،
گفت:«سلام نازنین میای دوست صمیمی بشیم؟»
دو دل بودم که قبول کنم یا نه، چون سال قبلش خیلی بدجور باهم دعوامون شده بود و سر اون دعوا همش فکر میکردم دختر عقده ای و بیشعوریه:/
ولی قبول کردم..
موقعی که مدرسه ها حضوری شد صمیمیتمون بیشتر شد:)
ولی از شانسم همون سال مدرسمون از هم جدا شد... یادمه سر این قضیه شب و روزم شده بود گریه:))
بعدش هی بهم زنگ میزدیم و چند باری هم بیرون رفتیم
ولی... الان یکساله که ندیدمش:)))
کیانای قشنگم، آناقلی مهربونم، اینو بدون که خیلی خیلی دلم برات تنگ شده و امیدوارم که هرچه زودتر همدیگه رو ببینیم:)